تفکر در کسب وکار و سازمان ها، چه ضرورتی دارد؟
موضوعی که به نظرم جالب میآمد و جای بحث بسیار دارد، در خصوص داشتن قدرت تفکر و به کار بردن آن در زندگی و کسب و کار میباشد. اینکه در کل چه الگوهایی برای تفکر سازمانی در دنیا وجود دارد و اینکه داشتن تفکر سازمانی درست، چه سودی برای کسب و کارها دارد و چرا به داشتن تفکر درست توصیه شده است.
موضوع بعدی که میخواستم در این مقاله صحبت کنم، در خصوص برنامهریزی سازمانی است. که برنامهریزی به چه معنایی است و چه ضرورتی برای موفق بودن شرکتها دارد.
تاریخچه تفکر و تفکر سازمانی
بعد از ۱۹۵۰ نظریههای جدیدی وارد شرکتها و کسب و کارها شدند و تفکر سازمانی را به عنوان یک رویکرد جدید مطرح کردند. یک نظریه بسیار زیبا در خصوص فرایند شکلگیری تفکر وجود دارد، که سنگ بنای ایجاد تفکر سازمانی، احساس نیاز میباشد.
تا زمانی که با تمام وجود تفکر کردن در سازمانها احساس نشود، صحبت در مورد آن بیمعناست. برای بالا بردن تفکر در یک سازمانی در ابتدا باید:
- به تقویت درک شهودی مدیران و کارکنان بپردازیم. درک شهودی یعنی اینکه آزادانه بتوانند افکارشان را به هر جایی توسعه دهند و راجع به همه مسائلی که به کسب و کارشان مربوط است با فراغ بال فکر کنند.
- برای داشتن یک تفکر درست، هم کارکنان و هم مدیران باید بتوانند قدرت آینده نگریشان را تقویت کنند و کیفیت نگاه به آینده را هرچه بیشتر بالا ببرند.
- نکته دیگر در خصوص داشتن یک تفکر درست تمرین کلیگرایی است. اینکه بتوانند به مسائل کلی محیط و شرکت توجه کنند
- در نهایت به تغییر و نوآوری دست بزنند یعنی با داشتن تفکر درست بتوانند در شرکت و کسب و کارشان تغییر ایجاد کنند.
داشتن درک شهودی در واقع شروع یک تفکر سازمانی میباشد. با تقویت آینده نگری فرایند تفکر جلو میرود و تمرین کل گرایی در واقع برای ایجاد نتیجه یک تفکر در سازمان است و تغییر و نوآوری که در واقع کاربرد تفکر در سازمان است. همه اینها از داشتن یک تفکر درست سازمانی آغاز میشود.
مزیت های تفکر درکسب و کارها
هرچه در خصوص تفکر داشتن قبل از عمل بگویم کم گفتم. مزیت های فکر کردن قبل از عمل به صورت زیر می باشد:
- در واقع تفکر باعث جهتگیری و محرک اصلی و تاثیرگذار بر سازمان است.
- تفکر کردن یک پدیده چند بعدی است. داشتن تفکر در واقع پیش بینی کردن آینده نیست، بلکه تشخیص به موقع خصوصیات، میدان رقابت و دیدن فرصتهاست که رقبا آن ها را نمیبینند و از آن ها غافلند.
- به نوعی تفکر، نگریستن از بالای مدیران به بحرانها و فرایندهای روزانه مدیریتی است.
تفکر کردن باعث میشود یک سری از مفاهیم بیمعنی و بدون چارچوب، ساختاری پر معنا را پیدا کنند و همین ساختار منظم است که تصمیم گیریهای روزانه را تا جهتگیری اساسی دنبال میکند.
توضیحات در مورد برنامهریزی سازمانی
خوب است بدانید که برنامهریزی سازمانی با بررسی محیط خارجی و داخلی سازمانها آغاز میشود. یعنی شرکتها برای داشتن برنامهریزی در ابتدا باید محیط خارج از شرکت و داخل شرکت را بررسی کنند. ببینند که در بیرون از شرکت چه فرصتها و چه تهدیدهای محیطی برای آن ها وجود دارد و داخل شرکت به ویژه در بین فرایندها و کارکنان چه نقاط قوت و ضعفی وجود دارد.
با توجه به این مسائل و با توجه به در نظر گرفتن اینکه در کل ماموریت سازمان چیست، شرکتها اهداف بلند مدت سازمان را تنظیم میکنند.
کسب و کارها برای رسیدن به اهداف، گزینههای مختلفی از استراتژی را دارند. در بین گزینه ها استراتژی را انتخاب میکنند که بتواند قوتها را بیشتر کنند و از فرصتهای محیطی به نحو احسن استفاده نماید.
میتوان با صراحت گفت که با داشتن برنامهریزی سازمانی، عملکرد سازمان ها بهبود مییابد. با داشتن یک برنامه مناسب، درک اعضا از اهداف بیشتر میشود. حالا که با برنامهریزی سازمانی آشنا شدیم، اینکه چقدر میتواند برای یک شرکتی سودمند باشد را بررسی می کنیم.
یک برنامهریزی استراتژیک موثر باید شرایط زیر را داشته باشد:
- برنامه استراتژیک شرکتها باید به گونهای باشد که صد در صد به عمل و نتیجه ختم شود نه اینکه رویاگونه و خیالی و موهوم باشد.
- این برنامهریزی باید بر مبنای ارزشهای شرکت طرحریزی شود. هرچه با ارزشهای شرکت همخوانی بیشتری داشته باشد و این وجود همکاری کارکنان و حس اعتماد در آن ها بیشتر میشود.
- برنامهریزی استراتژیک باید طوری باشد که افراد را ترغیب به یک مشارکت همگانی بکند.
- این برنامهریزی باید طوری طراحی شود که همه افراد در آن احساس مالکیت نسبت به شرکت و اهداف آن داشته باشند.
- برنامهریزی سازمان باید کارکنان را ترغیب کند که در ابتدا نسبت به جامعه، احساس مسئولیت کنند و بعد نسبت به محیط خارجی سازمان حساس باشند و بر آن تمرکز داشته باشند و برای بهبود هرچه بهتر شرکت تلاش کنند.
تفاوت بین تفکر سازمانی و برنامهریزی سازمانی
در اینجا با تفاوت بین تفکر سازمانی و برنامهریزی سازمانی آشنا شویم. اینکه تفکر سازمانی چگونه میتواند در کنار برنامهریزی سازمانی باعث ارتقای کسب و کارها شود. این تفاوت ها به صورت زیر می باشند:
- همونطور که از ظواهر امر مشخص است، تفکر استراتژیک یک نگاه بالاتر و کلی نسبت به امور دارد. می توان گفت که یک تصویر بزرگ و یکپارچه از محیط کسب و کار در ذهن ایجاد میکند. ولی این تصویر کلی و فاقد دقت میباشد. برنامهریزی استراتژیک با تمرکز بر جزئیات کار، دادههای دقیقی را برای پیادهسازی استراتژی فراهم میکند.
- تفکر استراتژیک جهتگیری اصلی و مناسب را برای سازمان فراهم میکند. برنامهریزی استراتژی به حرکت سازمان در راستای مشخص شده کمک میکند.
- با داشتن تفکر درست، میتوانیم یک تحلیل به موقع و درست از محیط خارجی و داخلی داشته باشیم و بر مبنای این تحلیل میتوانیم راهکارهای خلاقانهای را برای سازمان فراهم کنیم. با برنامهریزی درست ما میتوانیم اهداف را به برنامههای بلند مدت و کوتاه مدت و البته اجرایی تبدیل کنیم و آنها رو هرچی بیشتر عملیاتی کنیم.
- تفکر و برنامهریزی هر دو مکمل هم هستند. تفکر چشم انداز میآفریند و برای پیاده سازی آن از برنامهریزی استفاده میشود.
در سازمانها، متفکران از برنامه ریزان جدا هستند. برای داشتن یک برنامهریزی موثر باید دادههای زیادی را داشته باشیم و همچنین همراهی یک متفکر برای خلق استراتژی و مشارکت در پیادهسازی چشم اندازها نیاز میباشد.
نیاز یک شرکت چیست؟
هم تفکر و هم برنامهریزی درست هر دو از نیازهای یک سازمان میباشد. جالب است بدانید که اگر شرکتی بدون تفکر وارد کسب و کار شود به جای:
- ارزش آفرینی و انتخاب فعالیتهای ارزش آفرین به همه اموری میپردازد و به اصطلاح میشود گفت که به همه جا سرک میکشد.
- به جای تمایز گرایی دنباله روی دیگران است و بدون ایجاد ارزشهای منحصر به فرد، فقط از تقلید استفاده میکنند.
- شرکتهایی که با یک تفکر درست جلو میروند در همه مسائل ساده ولی عمیق هستند. اما بدون داشتن تفکر همه چیز پیچیده و پر از رمز و راز است.
اگر این مطلب به شما کمک کرده، پس به دیگران هم کمک کنید و آن را به اشتراک بگذارید.